اگر علت اصلی ختم نبوت بلوغ فکری بشر بود و آنها می توانستند با بلوغ فکری خود دینشان را حفظ کنند دیگر چه نیازی به تعیین جانشین(حضرت علی) از طرف خدا بود؟ اگر بشر به بلوغ فکری رسیده بود پس چرا انتخاب ابوبکر به خلافت را که به شورا بود مذمت می کنید؟
بلوغ فکری بشر برای محافظت از پیام وحی (دین) در قبال تحریف یا نابودی و نسیان، یکی از شرایط لازم برای «ختم نبوت» است و نه همهی شروط کافی آن. بدیهی است شروط دیگری هم لازم است که از جمله آنها ارسال رسول نه برای یک منطقه و یا یک قوم، بلکه برای جهانیان است که در آیات مبارکهای چون: «وَ ما أَرسَلناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لكِنَّ أَكثَرَ النَّاسِ لا يَعلَمُون (سبأ – 28)» و «وَ ما أَرسَلناكَ إِلاَّ رَحمَةً لِلعالَمين (الأنبیاء – 107)» و «تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الفُرقانَ عَلى عَبدِهِ لِيَكُونَ لِلعالَمينَ نَذيراً (الفرقان -1)» و «إِن هُوَ إِلاَّ ذِكرٌ لِلعالَمينَ (ص 87)» و «وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِكرٌ لِلعالَمين (القلم – 52)» و ... به آن اشاره و تأکید شده است.
بدیهی است که ارسال نبی و رسول برای جهانیان، مستلزم اکمال دین (و نه فقط بلوغ فکری بشر) میباشد که پس از انتصاب امیرالمؤمنین علیهالسلام در روز غدیر فرمود: «اليَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِن دينِكُم فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَونِ اليَومَ أَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ أَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الإِسلامَ ديناً (المائده -3)» صورت پذیرفت. لذا مشخص میگردد که معرفی «ولی» و «امام» و اساساً «ولایت» نه تنها بخشی از دین، بلکه فصل کامل کنندهی دین است، نه این که دین چیزی باشد و امام کسی باشد که آن دین را حفظ میکند، تا اگر مردم خود توانستند دین را حفظ کنند، دیگر نیازی به امام نباشد. مضاف بر این که کار و مأموریت امام صرفاً حفظ دین از تحریف نیست که اگر دین تحریف نشد، نیازی به وجود امام باقی نماند.
دقت فرمایید، اگر مردم به کمالی رسیدهاند که میتوانند دین را حفظ کنند، دلیل بر این نیست که این کار را انجام دهند. چنان چه شاهدیم اکثریت غالب مردم، اهتمامی به این امر ندارند. بلکه این فقط یک توان است. بدیهی است که برخی این توان را به فعلیت میرسانند و در نهایت دین توسط انسان کامل «امام» حفظ میشود و وجود «امام» در میان مردم هر عصر و نسلی برای حفظ دین، هدایت و انجام دیگر امور محوله، از ضروریات است.
اگر خداوند متعال در قرآن کریم در خصوص ضبط و ثبت اعمال و آثار اعمال فرمود: «إِنَّا نَحنُ نُحيِ المَوتى وَ نَكتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُم وَ كُلَّ شَيءٍ أَحصَيناهُ في إِمامٍ مُبين (یس – 12)»، معلوم است که در هر زمان امام مبینی وجود دارد و او وظایف دیگری نیز به جز حفظ دین بر عهده دارد. و اگر در خصوص چگونگی حشر در قیامت فرمود: «يَومَ نَدعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم فَمَن أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقرَؤُنَ كِتابَهُم وَ لا يُظلَمُونَ فَتيلا (الأسراء – 71)» معلوم میشود که هر شخصی باید امامی داشته باشد و حتماً دارد [خواه امام باطل و خواه امام حق]، پس امام حق باید وجود داشته باشد که مردم بتوانند از او تبعیت کنند. و اگر پیامبر اکرم (ص) به سند متواتر شیعه و سنی فرمود: «من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میته الجاهلیه – هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است» - «من مات و لیس له امام مات میته جاهلیه» (صحیح ابن حبان، ح 44) – طبرانی به سند خودش از رسولالله (ص): «من مات و لیس علیه امام فمیته الجاهلیه ...» (المعجم الکبیر، ج 10، ص 350) و ...، معلوم میشود که شناخت و قبول امامت و بیعت با امام، از اصول دین است و امام وظایف دیگری هم بر عهده دارد. لذا شاهدیم که هیچ یک از مذاهب اسلامی، اصل امامت را نفی نمیکنند، بلکه در تفسیر، تأویل و تصدیق (پیدا کردن مصداق خارجی) آن اختلاف میکنند. به عنوان نمونه:
1- معتزلی: قاضی عبدالجبار معتزلی در «شرح الاصول الخمسه»، فلسفه امامت را نه تنها اجرای حدود الهی که به امام واگذار شده است، بلکه اجرای همهی احکام شرعی که به امامت بستگی دارد قلمداد مینماید. (المغنی، ج1، ص 39)
2- اشاعری: قاضی ابوبکر باقلانی در پاسخ هدف از نصب امامت مینویسد:
الف – فرماندهی سپاه؛
ب – پاسداری از مرزها،
ج – سرکوبی ستمگران،
د – حمایت از مظلومان،
ﻫ - اقامهی حدود،
و – تقسیم سرمایههای عمومی میان مسلمانان و هزینه کردن آن در جهاد با دشمنان و ... . (تمهید الاوائل و تلخیص الدلایل، ص 477)
تاریخ غدیر به صورت متواتر از ناحیهی شیعه و سنی نقل شده است و نیز تاریخ سقیفه به نقل از هر دو طرف نیز مبین آن است که حتی خلفا، ادعای امامت نداشتند و آن را حق علی (ع) میدانستند، بلکه دعوی «حکومت»، آن هم به صورت موقت را داشتند.
پس در اینجا فقط دو سؤال باقی ماند: الف – چه کسی میتواند امام را انتخاب، نصب و معرفی کند؟ ب – آیا خلافت باید از آن امام باشد، یا هر کس دیگری هم میتواند خلیفه شود و القاب «ولیالله» - «خلیفهالله» و ... را به خود نسبت دهد و آیات و احادیث نبوی در وجوب اطاعت از آنان را دال بر وجوب اطاعت از خود نماید؟
در این جا نظر شیعه با استناد آیات قرآن، عقل و سنت پیامبر اکرم (ص) این است که اولاً «امام»، انسان کامل است و هر کسی نمیتواند در این مسند بنشیند و انسان کامل را نیز فقط خالقش میتواند بشناسد و معرفی کند. ثانیاً «امامت» از امور الهی است و نه شخصی، لذا اوست که میداند رسالت خود را کجا قرار دهد و چه کسی را به امامت برگزیند: «وَ إِذا جاءَتهُم آيَةٌ قالُوا لَن نُؤمِنَ حَتَّى نُؤتى مِثلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَه (الانعام – 124) و به تأیید شیعه و سنی این کار را در روز غدیر انجام داد و حضرت علی علیهالسلام را به «امامت» - «ولایت» و «خلافت» برگزید.
در نظر داشته باشید که خداوند برای اکمال و ابلاغ دین و هدایت انسانها، فقط پیامبر یا فقط کتاب را نازل ننموده است. بلکه یک مجموعهی سه رکنی، شامل رسول – کتاب و میزان را ارسال و انزال فرمود. «لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَ أَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَ الميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالقِسطِ (الحدید – 25)». لذا وقتی قرار میشود یکی از سه رکن (رسول) از میان برود، میفرماید: دو رکن دیگر (کتاب و عترت) را برای شما باقی میگذارم.
عنایت داشته باشید که صرف کتاب، حتی اگر بدون تحریف باقی بماند، نه امکان یادگیری و آموزشاش وجود دارد و نه امکان فهم و عمل به آن. حتی کتاب الفبای ابتدایی را نیز نمیتوان بدون معلمی که بدان اشراف داشته باشد، آموزش داد. چه رسد به قرآن کریم که تبیین همه چیز است! «وَ نَزَّلنا عَلَيكَ الكِتابَ تِبياناً لِكُلِّ شَيءٍ وَ هُدىً وَ رَحمَةً وَ بُشرى لِلمُسلِمين (النحل – 89)». مضافاً بر این که لفظ – حرف – جمله و ... بیان کننده هستند و نه هدایتگر و هدایت حتماً توسط شخص هدایتگر صورت میپذیرد. مگر نه این که همهی انحرافات و فجایع تاریخ اسلام، توسط مسلیمن و با استناد به قرآن صورت پذیرفته است. مگر خوارج یا سپاهیان یزید به قرآن استناد نکردند؟!
پس، علت مخالفت با «شورا» نیز مشخص گردید. چرا که موضوع «شورا»ی سقیفه، دخالت در امر مستقیم حقتعالی و نقض فرمان رسول و بیعت همگان در انتخاب و انتصاب انسان کامل و امام بود، نه مسائل شخصی یا اجتماعی! مضاف بر این که امر شورا، در امور مربوط به مردم است و خداوند در «امر» خود با کسی مشورت نمینماید، و مشورت خود دال بر نیاز است.
اگر به آیه مبارکه مشورت نیز دقت نمایید، به پیامبر اکرم (ص) میفرماید: « وَ استَغفِر لَهُم وَ شاوِرهُم فِي الأَمرِ فَإِذا عَزَمتَ فَتَوَكَّل عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُتَوَكِّلين (آل عمران – 159)» آنان را ببخش و در امورشان با آنان مشورت کن، اما در عین حال (برای امور آنان نیز) تصمیم را خودت و با توکل به خدا بگیر. و در آیات دیگری نیز فرموده که او از شما به شما نزدیکتر است – اگر اختلاف کردید به او رجوع کنید و هر چه فرمود بپذیرید.
x-shobhe.com
:: موضوعات مرتبط:
شبهات اعتقادی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1056
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0